اسم من مارن هست و به زودی ۲۲ ساله می شوم.در خانواده ای غیرمسیحی به دنیا آمدم و مانند یک دختر معمولی با والدین معمولی بزرگ شدم. من هیچ دینی از پدر و مادرم یاد نگرفتم.آن ها هیچ وقت در مورد خدا با من صحبت نکردند. اما مادربزرگم که یک جورهایی مذهبی بود داستان های قبل خواب که یک نوع دعاو تشکر از خدا بود، برایم می خواند. بر خلاف خانواده ام واقعا به خدا اعتقاد داشتم.